ره‌آورد امروز

سایه فقر بر جای‌جای شهر گسترده شده است.

بعد از مدت‌ها به مطب دکتری سر زدم.

 

به گمانم چهره فقر بیشتر در بیمارستا‌ن‌ها و مطب‌های پزشکان دیده می‌شود؛ آن‌هم مطب پزشکان متخصص داخلی و مغزواعصاب؛ چون اکثر مردم از این بیماری‌ها رنج می‌برند.

وقتی به ریشه این‌همه بیماری‌های مشابه هم فکر می‌کنم، دلیلی به‌جز فقرمالی نمی‌بینم. ممکن است بگویید پس فقرفرهنگی چی؟

 به‌نظر من، کسی که به علت تورم دچار تنگدستی شود، فقط به فکر سیر کردن شکم است تا رشدفکری و بالابردن سطح فرهنگ و ارزش‌گذاشتن به جسم و روان خود؛ پس می‌توانم بگویم که فقرمالی زمینه‌ساز فقرفرهنگی است.

 

خانمی با اندک فاصله‌ای کنارم نشسته بود.

گوشه روسریش را می‌مکید. لب‌هایش می‌جنبید و آهی می‌کشید. سن زیادی نداشت. به انگشت‌هایش خیره شده بود.

صف انتظار رفتن به اتاق دکتر طولانی بود. صفحه گوشی را باز کردم و مشغول مطالعه شدم.

هرکسی که وارد می‌شد، از هزینه ویزیت و آزمایش و دارو می‌پرسید و خودش را روی صندلی‌های سالن انتظار پرت می‌کرد.

 

خانمی که کنارم نشسته بود، دست‌هایش را به هم می‌سایید و نگاهی گذرا به همه می‌انداخت.

دختر جوانی که بین ما نشسته بود، رفت و او کمی به من نزدیک‌تر شد. از منشی دکتر هزینه آزمایش‌ها را پرسید و سرش را سمت من چرخاند و گفت:

  • آخه من با کدوم پول باید «ام ای آر» و این‌همه آزمایش رو انجام بدم؟ اونم با وضعیت مالی‌ای که داریم. 
  • چی‌ شده؟ بلا به‌دور.
  • شوهرم تو این سن جوونی خونه‌نشین شده و شب‌وروز از درد دیسک‌کمر و گردن به خودش می‌پیچه. پدری بیمار و علیل دارم که توان دستشویی رفتن رو هم از دست داده و دختر کوچکی که چشماش به دستای منه که چی براش درست ‌کنم یا بخرم؟
  • خواهر و برادر نداری؟
  • چرا دارم، ولی اونا عین خیال‌شون نیست. حتا برای مادرم هم قبل از فوتش دل نمی‌سوزندن و ازش مراقبت نمی‌کردن. مادرم سرطان داشت و تا آخرین لحظه زندگیش فقط من و همسرم ازش مراقبت کردیم. الانم پدرم که به بیماری پارکینسون مبتلا شده، تنهایی ازش مراقبت می‌کنم.
  • خب تو چرا همه مسئولیّت‌ها رو گردن گرفتی؟
  • چون بقیه براشون مهم نیست.
  • امکان نداره تو فرصت این کار رو ازشون گرفته باشی؟
  • یعنی چه؟
  • تا پدرمادرت به یکی از شماها احتیاج داشته، تو سریع رفته و به هیچ‌کدوم خبر نداده باشی؟
  • چرا، همین کار رو کردم.
  • خب الان اونا فکر می‌کنن فقط تو از پس این‌کار بر میایی و فقط درحد یه احوال‌پرسی میان. درسته؟
  • اره، دقیقن. ولی چرا وقتی می‌گم مریضم یا کار دارم باور نمی‌کنن و از بابا مراقبت نمی‌کنن؟
  • شاید چون تو زود کوتاه میایی و از خودت می‌گذری.
  • آره خب. وقتی من می‌گم چندروز بابا رو نگه دارین تا به مشکلاتم برسم، بهونه میارن و به بابا رسیدگی نمی‌کنن؛ منم اصلن نمی‌تونم بی‌خیال بشینم و منتظر اونا بمونم؛ علاوه بر این، مشکل اصلی من خونه‌نشین شدن و بیکاری و بیماری همسرمه. بی‌پولی و نداشتن خوراکی و ازپسِ نیازای بچه‌م برنیامدن از یه طرف، بیماری خودم از طرف دیگه دل خوشی برام نزاشته.
  • بیماریت چی هست؟
  • سردردهای شدید و غیرقابل تحمل که الان دکتر این‌همه آزمایش و عکس‌برداری و سیتی‌اسکن نوشته؛ اونم با این هزینه‌های سرسام‌آور.

 

تا قبل از به‌حرف آمدنش فکر می‌کردم مشکل فقط آشوب‌های ذهنی است که تعادل جسمش را به هم ریخته بود. با خود گفتم شاید بتوانم با کمی صحبت‌کردن و چند پیشنهاد کمکی کنم، اما وقتی از حجم زیاد مشکلات گفت و چاره‌ای برای تأمین نیازهای مالی‌اش سراغ نداشتم، به‌جز تأسف و همدردی راهی به ذهنم نرسید.

 

من فقر را باعث همه مشکلات می‌دانم. فقر پایه تمام بدبختی‌هاست؛ مخصوصن برای کسانی مثل همین خانم که بار همه‌ی مسئولیت‌ها را به ناچار برعهده گرفته و خودش را فراموش کرده است.

 

لحظه‌ای خود را جای او گذاشتم. اگر تمام مشکلات مربوط به بیماری خود، پدر و همسر را تحمل می‌کردم، راهی برای رهایی از چنگال فقروتنگدستی نمی‌شناختم.

 

سرم را پایین انداختم و به صفحه گوشی زل زدم. صدای جیغ زنی همهمه داخل سالن را خفه کرد.

«بچه‌م. جواب آزمایش بچه‌م بدخیمه. کجا برم، با کدوم پول. به کی پناه ببرم.»

سکوت همه‌جا را فرا گرفت.

         

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

4 پاسخ

  1. در هنگام مواجهه با بیماری خصوصن از نوع صعب‌العلاج فقر بیش‌تر خودنمایی می‌کنه. بیمار و اطرافیانش علاوه بر نگرانی در مورد بیماری و عواقب اون با بی‌پولی و تنگ‌دستی نیز باید دست‌و‎پنجه نرم کنن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *