پول

پول چقدر ذهن را درگیر می‌کند، مخصوصن اگر افسار را دست او بسپاری؛ مانند من که این روزها برای به‌دست‌آوردنش از زمان گذاشتن به نوشتن و مطالعه‌ام کم کرده‌ام و این آزارم می‌دهد.

   می‌تواند شخصیت انسان را تغییر دهد؛ چون پتانسیلش را دارد حال این عوض کردن شخصیت بستگی به دیدگاه و شعور انسان دارد.  دوست دار م منظورم را با آوردن مثالی بیان کنم.

در محل سکونتم آدم کارآفرینی به صورت رایگان به افرادی که شغل جدیدی از سر گرفته‌اند، کمک می‌کند؛ کسانی که از او کمک بخواهند یا درخواستی داشته باشند.

خیلی دوست دارم مانند او شوم. الگوی خوبی است.

این روزها که وارد کار جدید شده‌ام به کمک بیشتری نیاز دارم و دوست دارم که بیشتر پیشرفت کنم تا زودتر به هدف‌هایم نزدیک شوم. هدفی که دست‌کمی از حمایت‌های بی‌دریغ این آقا ندارد.

آقایی‌ست که در مرکز بهداشت شهرستان کار می‌کند و با تکیه به توانایی‌هایش توانسته است از لحاظ مالی و فرهنگی هم رشد کند. آزمایشگاهی تاسیس کرده و درآمدزایی خوبی راه انداخته است و در فضای مجازی هم به کارآفرینی روی آورده است. این آدم شخصیت منحصر به فردی دارد. درخواستم را محترمانه پذیرفت و بنری که برایش به‌قصد تبلیغ فرستاده بودم، استوری کرد. بعد از چند دقیقه عده‌ای فالور جذب شدند و درخواست دادند. باعث شد کمی تجربه در کار پیدا کنم و فروشی هم به‌دست بیاورم.

این انسان شریف بر مصمم بودن روی هدف‌هایم بیشتر تشویقم کرد؛ آن‌هم با این رفتارهای انسان‌دوستانه‌اش.

قبل از تصمیم به تبلیغ، مدتی بود که پسر معصوم و مریضی توجهم را جلب می‌کرد؛ جوان است و پیر نشان می‌دهد. در جوانی جسم انسانی شصت‌ساله را دارد. دیدن او در این شرایط دلگیرکننده است. همیشه دوست داشتم سرصحبت را با او باز کنم و جویای احوالش شوم و بتوانم کمکی به او بکنم. هربار پشیمان می‌شدم؛ چون نمی‌خواستم فکر کند که از سر ترحم به او نزدیک شده‌ام. بدون هیچ‌ برنامه‌ریزی‌ای وارد این کار نتورک شدم و برای پیش‌برد کارهایم نیاز به زدن پیجی کاری پیدا کردم. او هم در فضای مجازی فعالیت زیادی دارد. حمایت‌های بی‌دریغش شروع شدند و همیشه حضورش را حس می‌کردم. درخواست‌هایی برای خرید کالاهایی کرد که نشان از ضعف عزت‌نفس و اعتمادبه‌نفسش داشت. به او پیشنهاد کار دادم و کم‌کم از این راه به او نزدیک شدم. سر صحبت را باز کردم و از وضعیت جسمی و روانیش گفت. من هم از فرصت استفاده کردم و او را به دکتر رفتن تشویق کردم. سارو را به مطب پزشک فرستادم و نوبتی برایش رزرو کرد. قبل از دکتر رفتنش او را به دفتر کاری‌مان بردم تا با کار آشنا شود. حالا دیگر ورودش به کار را می‌خواستم بلکه از دایره امنش به‌واسطه این کار بیرون بیاید و خودش را پیدا کند. رفتیم و مصاحبه تمام شد و به مطب رفت.

شانه‌هایش افتاده بود  جسم نحیفش کوچک‌تر از قبل شده بود. قدش کوتاه شده و حالا به دلیل بیماری ضعف استخوانی دچار پیری زودرس شده است. از لحاظ مالی نمی‌توانستم کاری برایش بکنم. تنها کاری که از من ساخته بود، همین هموار کردن راه برای نجات‌دادن خودش با دستان پرتوانش بود. من فقط می‌توانستم او را متوجه توانایی‌هایش کنم.

بیماری، رنج‌بردن در جمع‌ را به او بخشیده بود. مشخص بود که در عذاب است و دوست دارد به همان نقطه امنش برگردد.

وقتی رفت، به این‌که از این وضعیت نجات پیدا می‌کند و حالش خوب می‌شود، امیدوار شدم؛ چون اقدام به دکتر رفتن کرد و هراس نداشتن پول مانع کارش نمی‌شود.  

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

4 پاسخ

  1. سلام
    نوشته تون خیلی به دلم نشست. امیدوارم موفق باشید.
    گفته بودید که یه کار جدیدی رو شروع کردید میشه بگین چه کاری هست؟
    ممنونم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *