باغ سرسبزی بود. درخت توت تماشایی بود و تنهاش به بغل نمیآمد. شاخههایش به هر سو سرک کشیده و در مقابل نوازشهای نرمنرمک باد به رقص در میآمدند. کمی نشستم و کنار جوی آبی که از طرف راستش گذر میکرد، عطشم فروکش کرد.
دستی روی شانهام حس کردم، برگشتم. گفت:
– ببخش که به اینجا کشوندمت.
– سلام عزیزم، اشتباهی نکردی که ببخشمت. من از تو ممنونم که این باغ زیبا رو برای دیدارمون تعیین کردی. اینجا واقعن باصفاس.
– خوبه، خوشحالم که خوشت اومد. بریم بالا زیر سایهبان بشینیم.
از تنههای پوسیده درخت که با گل پوشیده شده و سنگهایی که تکیهگاه آنها بودند، پلههای پیچدرپیچی به سمت قسمت شمالی باغ ساخته بودند. بوی خاک خیسخورده حس نوشتنم را غلغلک میداد. صدایش «امیدوارم بهت بد نگذره» از عالم تصورات دورم کرد.
– نه اتفاقن لذت میبرم.
بوی نی و حصیر خیسشده کپر همهجا را پوشیده بود. با خود گفتم «مگه میشه آدم اینجا اذیت بشه و رنج ببره؟» انگار فکرم را خوانده بود.
– ممکنه بگی مگه دیونه شده که از اینجا خسته شده و به دنبال راه فراریه؟
– دیونه که نه. ولی چی باعث شده که در عذابی؟
– من اینجا حکم یه خدمتکارو دارم. لذت بردنی در کار نیس. شبوروز مشغول کار باغ و تمیزکاری و پختوپزم تا برادرا با خانوادههاشون آخر هفتهها بیان و فیض ببرن. بعد برن و تا دوباره برگردن، آش همان است و کاسه همان.
– وقتی میان، کمکت نمیکنن؟ بقیه خواهربرادرا و پدرمادرت چی؟
– نه. پدرم نمیزاره عروسهاش دست به سیاهسفید بزنن. میگه مهمونن. مادرم هم پسراش که تکون بخورن، خودشو میکشه از بس سر من داد میزنه که «بجنب دختر، داداشت داره سفره رو جمع میکنه. داداشت داره برا بابات چایی میاره …»
– چرا با پدرمادرت حرف نمیزنی و از رفتارایی که اذیتت میکنن، نمیگی؟
– آخه مگه به حرف من گوش میدن؟
– تا حالا در این مورد باهاشون حرف زدی؟
– خب وقتی سر هیچوپوچ سرم داد میزنن، چطور بیام حرف بزنم؟ تازه، از رفتارشون بنالم؟
– بهنظر من باید بگی. منتها وقتی که سهتاتون تنهایین و باهم خوشین.
– من که روی خوشی از اونا ندیدم تا الان.
– خب وقتی ساکت نشستین. آروم و با لحنی شبیه همین الان که داری با من صحبت میکنی، باهاشون حرف بزن. غریبه یا دشمنت که نیستن عزیزم. بالاخره به حرفات گوش میدن. اگه شده چندین بار اقدام به حرفزدن کنی و گوش ندن. اوایل ممکنه جدی نگیرن، ولی کمکم متوجه خواستههات میشن و بیشتر روی احساساتت دقت میکنن. زمانیکه رنجبردنت رو ببینن، تجدید نظر میکنن و به حرفات گوش میدن. ناامید نشو و خودت مشکلت رو حل کن.
– اگه نکردن چی؟
– تو تلاشت رو بکن، از این بهتره که کاری نکنی و توی دایره امنت بمونی و سختیهای بیشتری رو تحمل کنی. آرومآروم که باهاشون حرف بزنی و رابطهت رو با اونا نزدیکتر کنی، میتونی به خواستههات برسی. کم نیار و اقدام کن عزیزم. از قبل پیشداوری نکن. ازاینبهبعد، من کنارتم و با هم مسیری دیگه درپیش میگیریم؛ به شرطی که خودت همراهی کنی.
– چشم. همینکارو میکنم.
– بریم یه دور بزنیم، اینجا واقعن زیباس.
– بریم.
آخرین دیدگاهها