زنی هستم درحال سپری کردن سهماه آخر پنجاهسالگی. وقتی برگهای دفتر زندگی را ورق میزنم، زنبودنم را در کوچهپسکوچههای خیال نمودار میشوند.
روزی را به خاطر میآورم که متوجه تغییراتی در بدن شدم. دوستش نداشتم؛ امّا از خواهر و دوستان بزرگتر از خود شنیده بودم که زن بودن یعنی همین. دوست داشتم موقع راه رفتن نگاهها متوجه من نشود. تکان سینهها و لرزششان زیر لباس برایم منزجرکننده بود. وقتی بهحرفهای دوستانم گوش میدادم که با چه آبوتابی از این دوره حرف میزدند و لذتبردنشان را میدیدم، تعجب میکردم. از خود میپرسیدم که چرا من اینچنین احساسی ندارم. مگر من هم دختر نیستم چگونه من عذابآور است و برای آنها لذتبخش.
همیشه در جمع دوستان شنونده بودم و کمحرف. تفاوت رفتاری با آنها را حس میکردم. درقالب زنبودن احساس امنیت و آرامش نداشتم. روزها میگذشت و جسم من زنانهتر میشد باآنکه از لحاظ روانی با این روند مبارزه میکردم و هرشب که میخوابیدم در انتظار فردایی که پسر باشم به رختخواب میرفتم.
چالشهایی که سر راه زن قرار دارند.
در قسمت قبل دیدیم که زن در دوره کودکی و نوجوانی ممکن است با چه تفاوتهای جنسییی مواجه شود. عدم شناخت از این تفاوتها چه پیامدهایی در زندگی برای او دارد. درادامه میخواهیم بدانیم کسانی که ممکن است مثل من چنین شرایطی را پشت سر گذاشته بگذرانند، با چه چالشهایی روبهرو میشوند.
دوره نوجوانی بسرآمد و من ناچار به پذیرفتن زنبودنم شدم؛ اینکه میگویم ناچار، خود را مجبور به پذیرفتن این واقعیت که زن هستم و تغییری از این بابت حاصل نمیشود، کردم. یا باید با زنبودن کنار میآمدم و زنانگی خود ر ا بروز میدادم یا به جایی میرفتم که تفاوت جنسیتییی وجود نداشت. راهحل دوم را خیلی دوست داشتم و همیشه در رویاهایم آنرا تصویرسازی میکردم. آنروزها حرفوحدیث گروهکها و احزاب سیاسی زیاد بود. پدرم از موقعیت زنان در میان گروهکها چیزهایی میگفت و از شهامتشان، شنیدههایش را نقلقول میکرد؛ رنجهای ماندن در کوه و غار و درّهها و کشتن و کشتهشدنشان را.
برای عملیکردن راهحل دوم رغبتی نداشتم و از کشتن دیگران و مبارزه به این صورت نفرت داشتم.
راهحل اول را پذیرفتم و تن به زنبودن و زنانگی داشتن دادم. خود را با این دنیای ناشناخته آشنا کردم. وقتی حمام میرفتم و به بدنم نگاه میکردم دیگر چشمانم را نمیبستم و تلاش میکردم برجستگیهای بدن را قبول کنم.
اوایل از خود میپرسیدم، «نکنه من گرایشهای پسرانه به همجنسهایم دارم و خبر ندارم» خود را در موقعیتی قرار دادم که با دختر همسایه که بزرگتر بود شبی تنها در خانه ماندیم. برخلاف تصورم دیدم که او دوست دارد با من همآغوش شود. با حسِ حالبههمزنی مواجه و از آن دختر که دوست همیشگیم بود متنفر شدم. رختخواب را از او دور کردم و تا صبح خوابم نبرد.
بعدها تصمیم گرفتم در پس یافتن حس علاقه و گرایشهای جنسی تجربههایی کسب کنم؛ دوست داشتم خودم را بشناسم و بفهمم که آیا درارتباطبودن با پسرها خوشایند من هم هست؟
اتفاقی با یکی از پسران همسایه آشنا شدم. غروبها که از مدرسه با دختر همسایه برمیگشتیم، او را دمِ درِ خانهاشان که کوچه مشترک با ما بود، میدیدیم و مینشستیم و ساعتها حرف میزدیم. تصور من این بود که دلباخته دختر همسایه است و این دختر هم که از نظر من هوسباز جلوه میکرد، به آرزویش میرسد و دیگر سیرابی عطش هوسش را از من نمیخواهد. روزها گذشت.
روزی تنهایی از مدرسه برگشتم؛ چون دختر همسایه مریضاحوال بود و مدرسه نیامد.
به کوچه که رسیدم، طبق معمول پسر همسایه را دیدم که ذوقزده و شاد روی پله که پاگرد خانهاشان بود، نشسته است. بلند شد و سلام احوالپرسی کرد. من هم بدون مقدمه از حال دختر همسایه برایش گفتم که به گمانم برای گرفتن خبر از او منتظر مانده است. واکنشی در چهرهاش که دال بر ناراحتی باشد ندیدم. انگار برایش مهم نبود. لابهلای صحبتهایش حرفی از او نزد. خواستم خداحافظی کنم که گفت: «داری میری؟»
- آره، چطور مگه؟
- نمیپرسی چرا منتظرت موندم؟
- مگه برای خبر گرفتن از حال دوستم ننشستی؟
- نه، منتظر تو بودم. همیشه این موقا منتظر تو نشستم تا برگردی و ببینمت. وقتی میبینمت، انگار دنیا مال منه.
دیگر منتظر شنیدن حرفهایش ننشستم. دوتاپله را یکی کرده خود را به حیاط خانه رساندم و درِ حیاط را محکم بستم. حال عجیبی داشتم. نمیدانستم چه حسی دارم. چیزی که در همان لحظه درک کردم این بود که هم خوشایند بود و هم ترسناک و ناشناخته.
نقش جامعه در نوع زندگی زن
اکنون که به آنسالها فکر میکنم، میبینم عوامل دیگری مثل خانواده و جامعه در نوع نگرش و طرز زیستن یکزن نقش پررنگی دارند. باورهای نادرست و عادتهای عرفی غلط که به صورت رسم دستوپاگیر درآمدهاند.
به روایت برگردیم.
سریع به اتاق مشترک با خواهر و برادرهای کوچکم پناه بردم، به رفتار پسر همسایه فکر کردم.
اگر من هم مانند بقیه دوستانم پسر همسایه را دوست داشته باشم، باید با او حرف بزنم و ساعتهای بیشتری در کوچه بمانم. علاوه بر این ممکن است پسر همسایه مانند بقیه مردها اجازه بیرون رفتن از خانه و با بقیه صحبتکردن را به من ندهد و از من همان رفتارهایی را بطلبد که زنانگی میخوانند و من رغبتی به انجامدادنش ندارم؛ درضمن پدرومادر و همسایهها هم اگر بفهمند دیگر من را دختری دارای اخلاق مردانه نمیدانند و تشویقم نمیکنند.
اینجا میبینیم که طبق عرف جامعه و عادتها و سنن مرسوم، زن برای مورد تأیید قرار گرفتن و دیدهشدن، از نیازها و خواستههایش چشم پوشی میکند. به گمان من این نیازی طبیعی است و میتواند با آموزش و دانش درستی نوجوان دختر توسط پدرومادر و محیط آموزشی از این خواستهها آگاه شود و این دوره را با آرامش بگذراند.
از آن روز به بعد از آن کوچه گذر نکردم و هیچوقت تنهایی جایی نرفتم. تصورم این بود که بهعنوان دختری هوسران شناخته میشوم و باعث تردشدن از جمع دوست و آشنا میشوم. با دوستان همسنوسال خود که همکلام میشدم، از روابط خود با پسرهایی که دوست بودند میگفتند و آزارهای برادر و پدر و افرادمذکر قوموخویش خود را بیان میکردند که بهای سختی را باید برای یک دوستداشتن معمولی بپردازند. حتا دخترانی را میدیدم که برای فرار از این آزارها دست به خودسوزی میزدند. متاسفانه در محیطهای کوچک که اکثر خانوادهها با هم در ارتباط هستند، این مشکلات هنوز هم دیده میشود.
ناشناختههایی که باعث رنج زن میشوند.
بسیاری از دخترها که در خانوادههای بسته بزرگ میشوند، از تغییرات فیزیولویکی بدن آگاه نیستند و ممکن است با بحران بزرگ و آسیبهای روانی در دوره بلوغ مواجه شوند.
روزی که برای اولین بار پریود شدم، آمادگی پذیرفتن آنرا نداشتم؛ چون همیشه تصور میکردم این اتفاق برای منی که با بقیه دخترها متفاوت هستم و زنانگی مشابهی ندارم، نمیافتد. بااینوجود در سن شانزده سالگی به آن روبهرو شدم.
برخوردهای غیرانسانی و اشتباه مادر را با خواهر بزرگم در آن دوره برایم تداعی شد، وحشت سراپایم را در بر گرفت؛ باآنکه در مدرسه در مورد آن نکاتی را یاد گرفته بودم و میدانستم که طبیعی است اما باز هم دوست نداشتم من این پدیده را از سر بگذرانم.
احساس ضعیفبودن میکردم و جنس مرد را قوی و مورد ستایشتر میدانستم. از آن به بعد تمام مسئولیّت برادرها و خواهر کوچکتر از خود و کارهای خانه را گردن گرفتم و مانند کدبانویی به امور خانهداری پرداختم. در زمینه تحصیل عقب افتادم؛ چون تمرکزی روی درسهایم نداشتم و ترس و وحشت روبهروشدن با جنس مخالف در وجودم بیشتر ریشه دواند -ریشه این موضوع به آزارهای جنسییی برمیگردد که در کودکی متحمل شده بودم.
در پیرامون خود میدیدم، وقتی دختری بخواهد بهآرامش برسد، باید کسی را که بهعنوان همسر برای او انتخاب میکنند، مسئول برآورده کننده همه نیازهایش میدانست و به او تکیه میکرد. تمامی اوامر او را قبول کرده و تحت سلطه او قرار میگرفت. دختر هم برای اینکه مورد انتخاب قرار میگرفت، باید تمام نکات خانهداری و شوهرداری را بدون هیچ کموکاستی یاد میگرفت؛ این قانون اجرایی خانوادههای بسته و سنتی بود. من هم با همین نگرشها بزرگ شدم. روز و سالها گذشت و نسبت به این اختلافهای جنسیتی در خانواده و جامعه که بهوفور وجود داشت، نفرت پیدا کردم. تن به ازدواجهای اجباری نزدم؛ اما همچنان به عنوان دختری که مسئولیت تمام خانهداری و مراقبت از خواهربرادرها را به گردن دارد، سکوت کردم و این بار سنگین باعث آشفتگی روانم شد.
سالها گذشت و از این همه رنج خسته شدم و در مقابل خانواده و کسانی که میخواستند تحت سلطه بمانم، قرار گرفتم. آنوقت بود که از همه جهات با جنگهای روانی اطرافیان و خانواده مواجه شدم؛ اما از لحاظ روانی آرامش داشتم و شجاعتم را تحسین میکردم.
خیلی از زنان هستند که بهدنبال آموزش و کسب آگاهی نمیروند و سلطهپذیر میمانند و در سنین بالاتر با بیماریهای روانی دستبه گریبان میشوند و از زندگی لذتی نمیبرند.
کلام آخر
زن در جوامع سنتی و بسته از لحاظ فرهنگی با رنجها و مشکلات زیادی دستوپنجه نرم میکند. مجبور به پذیرای تحتسلطه بودن میشود و آزارها میبیند. هنوز هم در جایجای ایران این رنج و مشقتها بهفور گریبانگیر زنان هست.
از مطالعه این مقاله کوتاه نتیجه میگیریم؛ بهتر است ما زنان امروز خود را پرورش دهیم و با تواناییهایمان آشنا شده، برحق بدانیم که انسانی هستیم توانمند و نسبتبه منیّت خود و مسئولیّتپذیر و پرورش دهنده زنانگی خوشایندش؛ کسی که با آگاهی کامل برآورده شدن نیازها و خواستههایش را حق طبیعی خود میداند و تنها به خلاقیّت و خودباوری تکیه میکند. اینچنین اشخاصی زیرسلطه کسی نمیمانند و ظلم و نابرابری را نمیپذیرند و دخترانی سالم هم پرورش میدهند.
2 پاسخ
دوست خوبم نخشین عزیز چقدر این مقاله را دوست داشتم و چقدر خوشحالم زنان قویای مثل تو در جامعهمان هستند. امیدوارم باز هم از این مقالههای خوب برامون بنویسی 👌👌👌
ممنون دوس گل من، وجود تو در زندگیم بهترین هدیهایه که بهخودم دادم. خوشحالم که همراهمی