برای پیداکردن منبع خوب مطالعه به مکان ذخیره پیدیاف کتابهایی که از مدرسها و دوستانم دریافت کرده بودم، رفتم.
به چندنمونه از نوشته نویسندهها برخوردم. هرچه بیشتر میخواندم، دنیای متفاوت درونشان برایم جذابتر میشد؛ زاویه دید هرکدام به زندگی قابل توجه بود.
آشفتگی درونی یکی از آنها از نوشتههایش سربرآورده بود. زندگی را پر از چالهچوله میدید و دستاندازهای آن را مانع رسیدن به خواستههایش میدانست. شاد نبود و از زمین و زمان گله داشت.
آندیگری، آرام بود و با طمئنینه در مسیر زندگی قدم برمیداشت. نگاه وسیعی داشت و از هرچیزی که سرراهش قرار گرفته بود، بهعنوان سوژهای برای نوشتن استفاده کرده بود.
از زیباییهای زندگی گفته و خودش را مرتب به چالش کشیده بود. با دیدن سگی که به دنبال غذا گشته بود، خودش را جای او گذاشته و مراحل رسیدن به هدف را در ذهن خود مجسم کرده بود -راه رسیدن سگ به غذا در نزدیکترین محل.
به کتاب دیگری رجوع کردم و نگاه متفاوتتر نویسنده شگفتزدهام کرد. جذابیّت زندگی را در فداکاری و اثرگذاری و نجات جمعی میدانست.
هرچه بیشتر مطالعه کردم، با دیدگاهها و نظرهای متنوع و جذابی روبهرو شدم. با خود گفتم: بهکمک مطالعه چیزهایی را میتوان شناخت که هیچگاه امکان تجربهاشان فراهم نمیشود؛ چون زمان محدود است و عمر کوتاه.
بهازای وسعت دید آدمها دنیای درونشان هم وسیع و متنوع است.
رهآورد سرککشیدن در دنیای این چند نویسنده این نکته بود که در ذهنم نقش بست: سعادت کسی دارد که بتواند درونش را آرام نگه دارد.
آخرین دیدگاهها