زن بودن سخت است. مخصوصن زمانی که ازدواج کرده و همسر شوی. مسئولیّتهای زیادی را باید قبول کنی. البته در بعضی جوامع که مقام زن با مرد در یک سطح قرار گرفته است، اینگونه نیست. چون در آن جامعهها رعایت حقوق زنان بهصورت قانونهای اجرایی در آمده و همه به رعایت آن مؤظف شدهاند؛ ولی در جامعه ما چون اینگونه نیست و حقوق زن در مرحله پایینتر از مرد لحاظ شده است، تمامی مسئولیّتهای خانهداری و بچهداری جزء وظایف زن شناخته شدهاند. گرچه مردانی وجود دارند که طبق فرهنگ خانواده و رغبت خودشان با زن همکاری میکنند ولی باز هم بار بیشتر مسئولیّتهای زندگی بر دوش زن است. سختی کار زن زمانی بیشتر است که مادر شده و کارها و نگهداری بچه هم به آن اضافه میشود. حالا اگر زنی بخواهد برای خودش هم وقتی تعیین کند و از دنیای همسر بودن و مادری کردن به دنیای خودش پا بگذارد، محکوم به بیمسئولیت و خودخواه میشود.
دیشب من برای شام غذایی نپختم؛ چون تازه از نوسود برگشته و لیست کارهایی را که در برنامه روزانه نوشته بودم، مانده بود. انجام ندادن کارهای خودم، به خاطر رفتن به نوسود و ماندن در آنجا بود. نوسود ماندن به ضرر من تمام میشود. همیشه دچار بینظمی میشوم و نمیتوانم آنجا تنظیم وقت در دست خودم باشد. مادرم که توانایی انجام کارهای خودش را ندارد و انتظار دارد مانند گذشتههای دور لیست کارهایی را که همیشه با شروع صبح در گوشم میخواند، انجام دهم. این رفتار مادر باعث خشم من میشود. با آنکه دلیل خشمم را به مادر هم میگویم، ولی بهخاطر سن بالایش فراموش میکند و دوباره دستورها را رژهوار در گوشم میخواند.
برگردم به موضوع دیشب.
وقتی من برای انجام دادن کارهای عقب افتاده به صفحه کیبورد پناه آوردم، سارو با دوستانش بیرون رفت و میلی به غذا نداشت. با خود گفتم تا سارو برگردد شام سبکی آماده میکنم. فعلن کار خودم مهمتر است و باید بنویسم و مطالعه کنم. همسرم هم میوه خورد و من در آرامش کامل در دنیای کلمات غرق شدم. گذر زمان را از یاد بردم. با صدای همسرم به خود آمدم:
- من خیلی گرسنمه. چیزی نیست بخوریم؟
- من دارم مینویسم. خودت میتونی سیبزمینی پوست بکنی تا بیام تنوریش کنم؟
- نه، حوصله ندارم. اصلن نخواستم من میرم بخوابم.
- تو فقط پوستاشو بکن، الان میام.
- حوصله ندارم.
- باشه الان میام. نخواب تا یه چی بپزم.
- نمیخوام، اشتها ندارم. میرم بخوابم.
زن بودن من باعث شد دیوار انتظار و توقع همسرم بیشتر از قد من بلندتر شود. اگر من به حرف زدن ادامه میدادم، سهلانگار و بیمسئولیّت صدایم میکرد؛ چون با رفتارش همین حرفها را زد.
به دنیای خودم برگشتم و از سختی زن بودن نوشتم.
عجب صبری میخواهد وقتی که بخواهی برای خودت زمانی تعیین کنی و تعادل زندگی را هم در دست داشته باشی.
روزی گذشت و من هنوز نتوانستم بیشتر از چهارساعت از روز را به خودم اختصاص دهم.
باز هم میگویم که زن بودن سخت است آنهم در جامعهای که زن در درجه پایینتر و نابرابری از مقام مرد قرار دارد.
2 پاسخ
منم خیلی وقت ها با این مشکل روبرو هستم. برای اینکه به سهل انگاری و بی مبالاتی متهم نشم دائم در حال سرویس دادن به خانواده هستم و تنها ساعتی که مال خودم هست ساعتی که دخترم مدرسه باشه
به امید رهایی از این مشکلات و شکوفایی استعدادای نهفته همه زنان🥰😘♥ ممنونم از حضور ارزشمندت عزیزم