نوشتن و نقش آن در زندگیم

به گمانم این اگر اولین‌بار نباشد، دومین بار است که صفحات‌صبح‌گاهی را با کیبورد می‌نویسم؛ دلیلش هم نداشتن کاغذ به همراهم است.
این چندروز که درگیر امتحانات بودم، پاک نظم نوشتن و مطالعه‌ام به‌هم خورده بود؛ خوشبختانه گذشت.
قریب به دو‌سال‌ونیم است که می‌نویسم و مطالعه می‌کنم. ولی دست از نوشتن صفحات‌صبحگاهی نکشیده‌ام؛ حال نمی‌خواهم نبودن کاغذ مانع قرار ملاقاتم با یار همیشگیِ دوساله‌ام شود.

نوشتن روان من را آرام و از همدمی با افراد بی‌نیاز می‌کند. با نوشتن بازبینی‌ای در وجود خود انجام می‌دهم و خودم را به چالش می‌کشم. دوست دارم مدام بنویسم؛ بی‌وقفه و بدون هیچ فکری.
انواع نوشتن را دوست دارم. مخصوصن نوشتن بدون فکر. این نوع آزادنویسی جذاب است. از دام ترس از نوشتنی‌ای اثرگذار و مفید رهایم می‌کند. همانی می‌شوم که هستم؛ درست همانند کسی که در خلوت خود با خودش است؛ روراست و صادق و بدون هیچ مراعات و ملاحظه‌ای.
نوشتن من را به جا‌ه‌هایی متفاوت می‌برد. به گوشه‌هایی از زندگی که صعب‌العبور هستند. جاهایی که ورود همه به آن‌جا ممنوع است؛ حتا کسانی که از جان برایم عزیزتر هستند.
من با نوشتن به نخشینی سر می‌زنم که دوست ندارد باشد. شخصیتی که گاهی حسود می‌شود. گاهی بدبین. گاهی بخیل می‌شود و بی‌رحم و خودخواه و روزهایی مهربان‌تر از مادر.
دوباره من را به نخشینی می‌رساند که تلاشگر است و بی‌تفاوت به گذرِ زمان و مسئولیت‌هایی که در زندگی پذیرفته است؛ کسی که برای رسیدن به آرزوهایش همت به کار می‌برد.
نخشینی که درد جامعه آزارش می‌دهد. از نابرابری و ستم در عذاب است. مشکلات هم‌نوعانش از دغدغه‌های اوست.
به حس غریزی مادربودنش برمی‌گردد و نگرانی‌ها در قبال فرزندش را بر روی کاغذ به‌جا می‌گذارد. به نقش همسربودنش سر می‌زند و قدردان حمایت‌های رفیق زندگی‌اش می‌شود.

من با نوشتن، به انتظارهای نامعقول از دیگران سرمی‌زنم. زمان‌هایی که توقع دارم تمام شرایط را برای رفاه و آسایش من فراهم کنند تا با تمرکز بیشتری کارهایم را انجام دهم؛ غافل از این‌که آن‌ها هم مانند من حق دارند از این فضای مشترک استفاده کنند و لذت ببرند.
نوشتن برای من، مادر دلسوزی می‌شود که شب‌های طولانی پاییز را بر بالین فرزند رنجور از درد بیماری به صبح می‌رساند. معلم دلسوزی که راه و چاه درست اندیشیدن و آموختن را بی‌دریغ آموزش می‌دهد.
من به کمک نوشتن خود را بازیافتم؛ درست همانند رایانه‌ای که گاه‌به‌گاه با نرم‌افزارهای نو به‌روزرسانی می‌شود.

زمانی که برای اولین‌بار به دنیای نوشتن پا گذاشتم، احساس غربت می‌کردم. تمام گوشه‌گوشه‌های آن ناآشنا بودند و مخوف. کوچه‌های تنگ و تاریک و پر از سنگلاخی داشت که در امتداد کورسوی نوری بودند.
باوجود همه‌ی این صفات، حس خوشایند خودم‌بودن را در آنجا یافتم؛ حس ناب رهایی از فشارهای جامعه و محیط اطراف.
من از دنیای تاریک، دروغین و پر از نابرابری به سرزمین جذاب؛ اما پراز چالش و زحمت درست نوشتن پناه آوردم. نوشتن میزبان مهربان و فهیمی شد که دست‌هایم را گرفت و آرام آرام من را به دنبال خودش کشید. خیلی وقت‌ها پاهایم از پرتگاه‌ها لیز خورد و موقع افتادن در چاه ناامیدی فرشته نجاتم شد.
اینک دوسال‌ونیم است که در این سرزمین زندگی می‌کنم. نفس‌هایم به بودن در این‌جا بند است. مایه حیاتم شده است و مرشد ارزشمند زندگی‌ام. دلبسته‌ او شده‌ام و حاضر به لحظه‌ای دور شدن از او نیستم؛ چون شادی درونی‌ام در همراه شدن با او به اوج می‌رسد.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. چه خوب که باز‌هم نوشتید. و چه عالی نوشتید. با‌ نوشتن می‌توان حرف زد بی‌آن‌که به مخاطبی حاضر و محدود در چارچوب زمان گفت‌وگو نیازی باشد. همیشه بنویسید. نوشته‌های شما را خواهم خواند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *