هرقدر غرق رسیدن به رؤیا و هدفهایم میشوم و خود را در جایگاه نهایی تصور میکنم، اثری از علاقهی رسیدن به پول و ثروت در خود نمیبینم. نه اینکه بگویم داشتن ثروت خوب نیست و بهکار نمیآید؛ تا ذهنم را متمرکز آن میکنم، جذابیتی در بهدستآوردن پول نمیبینم و شوقی برای ادامه تصور کردن آن در دلم ایجاد نمیشود.
میدانم طیکردن مسیری که خواهان رسیدن به آن هستم -نویسندهشدن و فعال در زمینه رشد زنان- بدون داشتن پول و امکانات مالی میسر نیست اما بازهم با آگاهی به این موضوع، کششی برای پولدرآوردن از طریق به اشتراکگذاشتن آموختهها و دورههایی در این زمینه، در خود نمیبینم.
واقفم به اینکه در جامعهای دارای نظام سرمایهداری زندگی میکنیم. سرمایهداریای که پول رأس همه امور قرار دارد و راه موفقیت تنها با صرف هزینه، شدنی است و تعیینکننده رتبه و مقام اجتماعی با پول بهدست آوردنیست؛ بااینوجود متمِّولشدن از راهی که در پیش گرفتهام، رضایتی درونی نصیبم نمیکند.
گاهی خودم را در جایگاهی تصور میکنم که صاحب مقامی از لحاظ مالی شدهام. چنان خود را پوچ و تهی میبینم که رباتی بیش نیستم؛ رباتی خالی از احساس دوستداشتن و عشقورزیِ صادقانه؛ رباتی که بهوسیله پول کنترل میشود. از ادامه فکرکردن صرفنظر میکنم و سردرد ناشی از عصبی شدن را با رؤیای صادقانه تلاش بیدریغ و بدون هیچ چشمداشت جایگزین میکنم.
آنوقت است که آرامش قلبی دوباره بازمیگردد و زیبایی زیستن را به وضوح میبینم.
آخرین دیدگاهها