- در چه حالی؟
- حال خوبی ندارم.
- چرا؟ دوست داری با هم صحبت کنیم؟
- آره.
- خب، چی شده که خوب نیستی؟
- روزها به نظرم بیمعنی شدهاند و فشار جامعه بر مردم و نادیده گرفتن حقوق و مشکلات ما زنان به خاطر افکار مردسالار و زنستیزانهی دنیای سرمایهداری از یک طرف و بیکاری خودم و عدم پیشرفتم در کارها و نوشتن از طرفی دیگر حالم را بد کرده است.
- درکت میکنم. اینهمه فشار و خفقان و نابرابری در جامعه دل خوشی برای کسی باقی نگذاشته است. روزبهروز عرصه بر مردم تنگتر میشود و کسی احساس امنیّت نمیکند. فشار اقتصادی و اجتماعی همه را از این شرایط خسته کرده است. گفتی از لحاظ کاری پیشرفتی نکردهای؛ ولی بهنظر من اینگونه نیست. حداقلش این است که تو مثل پارسال نمینویسی و حتا مثل پارسال هم فکر نمیکنی. خب این یعنی با وجود همهی سختی و مشکلات اجتماعی، تو تلاش خودت را کردهای.
- بله خب. من بدون مطالعه و نوشتن نمیتوانم سر کنم؛ امّا دوست دارم نوشتههای خوب و پخته و با نثر شیوایی بنویسم. ولی به گمان خودم، چنگی به دل نمیزنند.
- خب تو در مرحله یادگیری هستی. در ضمن تو شخصی هستی که نمیتوانی نسبت به شرایط اجتماعی بیتفاوت باشی و در طول این چندماه هم بیشتر از همیشه تحتتأثیر قرار گرفتهای و نتوانستهای آرامش داشته باشی؛ درست مثل همه کسانی که حس انساندوستی دارند. دوست خوبم، طبیعی است که این حسوحال را داشته باشی.
- بله قبول دارم؛ ولی من میخواهم که بتوانم برای جامعه هدفم کار درستی انجام دهم. میدانم که بهجز نوشتن کاری از من برنمیآید. وقتی که خودم را ارزیابی میکنم، پی میبرم هنوز قدمی برنداشتهام. دوست دارم بتوانم کارگاهم را برگزار کنم و برای زنان کاری انجام دهم و خودم هم به پولی در این راه دست یابم تا از لحاظ مالی مستقل باشم؛ چون این وابستگی مالی خیلی اذیتم میکند.
- چرا اقدامی برای برگزاری کارگاه نکردی؟
- خب اگر من بخواهم مکانی برای برگزاری کارگاه اجاره کنم، باید هزینه زیادی بپردازم؛ چون اجاره مکان خیلی بالاست و کلاسها هزینه لازم را تأمین نمیکنند چه برسد به دستمزد خودم.
- چطور به این نتیجه رسیدهای که استقبال نمیکنند؟
- چون سه ماه پیش برای زنان در جایی دیگر برگزار کردم ولی استقبالی نکردند.
- میفهمم. شروع هر کاری سختیهایی دارد ولی تو نباید ناامید شوی. بالاخره باید از جایی شروع کنی. اگر همینطور دست روی دست بگذاری و اقدامی نکنی، به جایی نمیرسی. به نظر من باید به هر قیمتی که شده، استارت کار را بزنی.
- بارها به این پیشنهادی که الان دادی، فکر کردهام ولی دوباره نداشتن امکانات مالی دستوبالم را بسته است.
- به نظر من بنشین و کامل فکر کن. تمام جوانب کار را بسنج و این را هم در نظر بگیر که اگر شروع به کار نکنی، یاد نمیگیری و رشد خودت هم کندتر پیش میرود؛ چون خودت هم میدانی که آموزش، بهترین راه یادگیری است.
- کاملن موافقم. چون تجربه کردم. زمانی که کارگاه برگزار کردم، خیلی چیزها یادگرفتم و پی به مشکلات زیادتر زنان بردم. حتمن دوباره به برگزاری کلاسها فکر میکنم و پیگیر آموزش میشوم. ولی من به نوشتن بیشتر علاقه دارم و دوست دارم با نوشتههایم به دیگران بیشتر کمک کنم.
- خب به نوشتن ادامه بده. همانطوریکه مدتیست شروع به کار کردهای و مصمم برنامه روزانهت را پیش میبری.
- اره. از روند کار این ماه راضیم. ولی دوست دارم بیشتر تلاش کنم.
- اینکه کامل از خودت راضی نیستی، به گمان من، خیلی خوب است.
- چطور؟
- چون باعث میشود که بیشتر سعی کنی و با تمرکز و هدفمند مطالعه کنی و بنویسی. تدوام در انجام منظم برنامههایی که برای رسیدن به رسالتت در نظر گرفتهای، راهحل درست است و تو را به موفقیّت میرساند.
- ممنونم عزیزم که همیشه دلگرمم میکنی.
- خواهش میکنم دوست خوبم. فراموش نکن که نباید به خودت سخت بگیری و ناامید شوی. هیچ کسی یکساله و بدون رنج، نویسنده نشده است. نتیجه خوب از کارهای باارزش و والامقام، آسان به دست نمیآیند.
- چشم عزیزم. آرام شدم و این از برکت وجود توست. بابت بودنت خرسندم.
8 پاسخ
یادمه تازه اومده بویم خونه جدیدمون که تابلویی که قبلا شروعش کرده بودم رو توی اتاق خواب در کمترین جای ممکن تا وقتی که دخترم بیدار شه تمومش کردم و بعد تحویلش دادم و کلا نقاشی رو بوسیدم و گذاشتم کنار تا وقتی شرایطش پیش بیاد و خونمون بزرگ بشه. بعد یه مدت دیدم امکانش نیست و من روز به روز دارم عصبی میشم و به همسرم فشار میارم تا کاری کنه. رفتم سر کار که بیکار نمونم و بهونه نگیرم. خودم رو خسته میکردم ولی باز یه روز که بیکار میموندم بهم می ریختم تصمیم گرفتم هر طوری هست کارم رو شروع کنم. یه گوشه خونه رو تبدیل کردم به میز کارم. وسط پذیرایی بند و بساطم رو پهن کردم. هر کی اومد خونمون گفت واجب بود. گفتم واجبه و دیگه رفت و امدم رو کمتر کردم و نقاشی کردم و نوشتم. بعد شاگرد گرفتم و هرچی یاد میگرفتم رو اموزش می دادم. واقعا بخوای منتظر شرایط بشی پیش نمیاد. هوا که خوب شد با شهرداری صحبت کن کارگاهت رو تو پارک یا فضای سبز برگزار کن. مطمئنم که موفق میشی. اولم کارگاه های رایگان بگذار تا مردم بشناسنت و بعد از طریق اون کسب درامد کن.
درود لیلا جانم. مرسی عزیزدلم. چه فکر خوبی😍😍😍 ممنونم از پیشنهاد خوبت. اینکارو میکنم😘😘♥♥
خوشحالم که کوتاه نیومدی و ادامه دادی.♥
چه زیبا حرف دل خود با خود زدی دوست عزیز من. گاهی چقدر درد دل با خود کارساز است. قلمت مانا نخشین جانم🌿
ممنونم دوست خوبم
چه گفتگوی زیبایی میان «من امیدوار» و «من ناامید» درون شما شکل گرفته. شما در مسیر نوشتن هستین خانوم فتحی عزیز. تولستوی پیش از نوشتن یک کتاب به مدّت یک دهه خاطرات روزانه اش را نوشت تا شهامت نوشتن کتاب رفته رفته در او ایجاد شد.
این اتفاق هم برای شما میافته، به شرطی که به حرفهای «من امیدوار» درون تون عمل کنید.
ممنونم از دلگرمی که بهم میدین. در این مسیر میمونم تا بالاخره موفق بشم😍. سپاس از همراهی و لطف همیشگیتون🍀